نوشته‌هایی برای حورا

اینجا فقط و فقط برای توست دخترم ... برای وقتی که بخوای ببینی بابای این موقع‌هات چجوری فکر می‌کرده

دوازدهم

از وقتی اومدی روضه حضرت رقیه _سلام الله علیها_ گوش نکرده بودم بابا، جراتشو نداشتم اما امروز اتفاقی تو شرکت به گوشم خورد ...
بابی انتم و امی و اهلی و مالی و اسرتی ...
۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

یازدهم

سلام حورا خانومی

می‌خواستم یکم تلخ صحبت کنم :)

می‌خواستم ببینم اگه وقتی اینارو می‌خونی من نباشم چی؟

احتمالا خیلی موقعیت‌هایی که می‌تونستیم با هم صحبت کنیم رو از دست دادیم ولی باید یه راهی باشه که در اونصورت هم بتونی منو بشناسی

داشتم بهش فکر می‌کردم و احتمالا مجبورم بیشتر و زیادتر برات بنویسم.

باشم یا نباشم خیلی دوستت دارم عزیز دلم.

۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
درد واره

دهم

سلام عزیز دلم

احوالت چطوره؟

خیلی وقت بود با بزرگیات حرف نزده بودم :)

می‌دونی بابا یه وقتایی احتمالا من می‌بینم که تو داری تو خلوت خودت گریه می‌کنی و خب این چیز طبیعیه! حتی خیلی خیلی بزرگتر از تو هم گریه می‌کنن و خب البته که گریه داریم تا گریه :)

یه وقتایی گریه برای دلتنگیای کوچیکه یه وقتایی برای غرای کوچیک و بزرگ و یه وقتاییم برای روضه که این آخری از همشون مهمتر و بهتر و قشنگتر و با ارزش تره!

ولی به خودم گفتم هر وقت دیدم داری گریه می‌کنی اول ازت بپرسم داری گریه می‌کنی یا کسی اشکتو دراورده!

که اگه دومی باشه وای به حال اون کسی.


۳۱ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

نهم

الان که دارم اینو می‌نویسم تو رو سینه‌ی من خوابیدی دخر گلم و قسم می‌خورم یکی از بهترین لحظه‌های زندگی من خوابیدن‌های تو روی منه.

این چند روز بخاطر دل‌دردات یه کم شب بیدار شدی و من نوحه‌های حضرت رقیه _سلام‌الله علیها_ می‌خونم برات که بخوابی. بعدا حتما راجع به این خانم عزیز و بزرگ باهم حرف می‌زنیم.

همیشه خوب باشی بابا

۱۱ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۲۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
درد واره

هشتم

اولین بحث خانواده سه نفره
سلام بابایی
خوبی؟
خیلی وقته برات ننوشتم و خب این بر می‌گرده به اینکه خیلی اتفاق مهمی نیفتاده که بخوام وقت تو رو بگیرم الکی. سعی می‌کنم فقط از چیزایی بگم که باعث شه تو فکر کنی بهشون و رشد بدی هم خودتو هم خانوادتو.
و اما بعد
دیشب بابات خیلی بد مریض شد تب زیاد و گلو درد توامان. جوری که زحمت من به عهده مامانت بود و مامانت یه تنه هم هوای تو رو داشت هم من.
من و مامانت خیلی همو دوست داریم بیش از چیزی که فکر کنی اما بین هر دو نفر سوای از عمق دوست داشتن همدیگه اختلاف نظر و دیدگاه هست که خدا روشکر تا الان بین من و مامانت خیلی کم بوده.
امروز صبح من و مامان کنار تخت تو یه جر و بحث کوچیکی داشتیم که خستگی مامانت از دیشب و این چند شب و مریض بودن بابات و یکسری حرف و حدیثای دیگه باعث و بانی جر و بحثمون بودن.
اینا رو گفتم بدونی خیلی وقتا نظر و دیدگاه تو با من و مامانت هست ولی بهترین وسیله حل کردن این دیدگاه و چکش کاریش صحبت کردنه
یه صحبت آروم و منطقی و توجه به این پیش فرض که ماها سه نفریم که جونمون برای همدیگه می‌ره.
 هممون حاضریم خیلی فداکاری کنیم تا بقیه اعضا احساس رضایت و آرامش کنند.
پس بابا حتی سخت ترین مشکلاتتم می‌تونه با صحبت کردن حل شه.
صحبت کردن رو دست کم نگیر
خیلی دوستت دارم بابایی
عشق منی.
پ.ن: راستی امروز یه کتاب برای مامانت گرفتم از امام موسی صدر راجع به اهداف و نگرش تربیتی 
ان‌شالله که به وقتش بتونی بخونی من بعضی جلساتشو جایی شنیدم و لذت بردم.

۲۸ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۰۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

هفتم

خب عزیز دل بابا

این چند روز من و مامان فقط صرف این شد که گریه‌های تو رو قطع کنیم :) و بهت برسیم.

حقیقتا تجربه‌ی اول مایی و خیلی خیلی سخت و حساس می‌گذره، با یه گریه‌ت چک می‌کنیم دل درده یا گرسنه‌ای یا دستشویی داری یا جات راحت نیست یا سرده یا گرمه :)

تجربه‌ی سخت شیرین خوشگل من :)

راستی بابا دیروز پیکر شهید مدافع حرم شهید انصاری رو بعد از سه سال آوردند ایران و دخترش بالای سر شهید گریه‌ی جانسوزی می‌کرد.

وقتی دیدم تصویرو دعا کردم تو هم یه روز این صحنه رو ببینی... البته پدرت لیاقت این عزیزان رو نداره...

خیلی دوستت داریم بابا 

۱۵ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۵۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

ششم

سلام خوشگل‌ترین دختر دنیا

این روزا و شبا خواب برای ما نذاشتی عزیز دلم :)

مامانت که دیگه امروز یکم خسته شد. یه ساعت یه بار یه ساعت و نیم یه بار بیدار می‌شی و شیر می‌خوای. می‌گن طبیعیه ولی نرمالش سه ساعت یه باره گفتم در جریان باشی.

الحمدلله دیشبم رفتیم دکتر گفتن زردیت بر طرف شده و مشکلی نیست فقط یکم علائم سرما خوردگی داری که ان‌شالله نداشته باشی.

عاقبتت به خیر دخترم

۰۳ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

حرف پنجم

سلام حورای من

امروز وفات خانم ام‌البنین _سلام‌الله علیها_ هست.

نمی‌دونم بابا تا زمانی که تو به سن خواندن و فکر کردن به این مطالب می‌رسی تکنولوژی چقدر پیشرفت کرده ولی یه کتاب هست بابا به اسم "ماه به روایت آه" نویسندش مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد از معروفترین و استادترین نویسنده‌های زمان ماست. توی این کتاب یک روایت از مادر مولامون حضرت ابالفضل هست که خیلی زیباست. بخونش حتما

پارسال این موقع تو نبودی من و مامانت تازه از کربلا برگشته بودیم و یکدفعه به سرمون زد که بریم چیذر خیلی شب خوبی بود زمینه  شور حاج محمود رو سرچ کن و گوش بده.

هر وقت این نوشته‌ها رو می‌خونی مراقب خودت باش.

پ.ن: راستی بابا امروز عدد بیلی روبینت رسید به ۷ و ان‌شالله امروز میای خونمون :) الحمدلله

۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

حرف چهارم

امشب دومین شبیه که تو بیمارستان می‌مونی عزیزم

من و مامانت آماده بودیم که امروز عصر مرخصت کنیم ولی بیلی روبینت از ۱۳.۵ شده بود ۱۰.۷ که بازم زیاد بود

خیلی روز سختی برای من و مامانت بود دخترم. مامانت۲۴ ساعته پیشت بود اما منو راه نمی‌دادن و بیشتر با مامانت بودم.

پزشکت خانم صنیعی گفت امشبم بمونی که ایشالا بیشتر بیاد پایین عددت.

 دل تو دلمون نیست و نگرانیم.

داشتم به مامانت می‌گفتم توی یه فراز زیارت جامعه می‌خونیم با بابی انتم و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی واقعا آماده‌ایم که همه چیزمون رو فدای اهل بیت کنیم؟ پدر و مادر و مال و جون خودمون رو آره ولی وقتی به اسرتی می‌رسیم و تو میای جلوی چشممون می‌بینیم که نه ... هنوز نمی‌تونیم ...

نیومده خیلی اشک من و مامانتو درآوردی بابا ... با خنده‌هات جبرانش کن :)

عاقبتت به‌خیر حورا

۲۹ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره

حرف سوم

سخت ترین روز عمرم بود امروز، با اینکه همه می‌گن طبیعیه اما ناراحت بودن ت انگار غمگین ترین و سنگین‌ترین بار روی دلم...

الان و امشب مامانت مجبور شدیم از هم جداشیم

تو و مامان موندید بیمارستان پیش هم، منم تا ۱۰ موندم پیشتون ولی بعدش مجبورم کردند برم از پیشتون

با مامان بزرگت که صحبت می‌کردم تا حرف تو می‌شد بغضم می‌گرفت و آخرشم شکست و برای اولین بار بعد از بزرگ شدن گریه کردم جلوش ...

زود خوب شو بابا که می‌خوایم کلی خاطره و داستان خوب با هم بسازیم.

دیروز که آزمایش زردیتو گرفتیم و گفتن بیلی‌روبینت ۱۲ است وقتی رسیدم خونه رفتم دستشویی و گریه کردم...

هیچوقت فکر نمی‌کردم انقدر زود بشی بزرگترین تیکه‌ی قلبم.


پ.ن: رضا هلالی یه ترک داره بابا که می‌گه دوا بده درد بده هر چی دارم زم بگیر به من یه کربلا بده / به اینجاش که رسید تو اومدی و تو ذهنم و گفتم نه هر چی دارم ...


۲۸ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۰۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
درد واره